محل تبلیغات شما

crazyamor



‏. 
بوی بهار كه به مشامم خورد 
روزها رو رج میزدم اردیبهشت برسه، 
من با تصور عطر بهارنارنج هاش مست میشدم 
حتی با تجسم بارونهای شلاقیش دستامو باز میكردم 
روحم به همه اون مكانها و خیابونهای خاطره انگیز پرواز میكرد.

تا بلاخره رسید 
رسید تا من خودمو بندازم تو آغوشش، 
نه فقط برای مرور خاطراتی كه روحمو جلا میداد 
واسه خاطره ساختن

ساعت درست به وقت ساعت عاشقی قدیم بود كه 
ی بارون دم اسبی رو سر خیابون می بارید.

بنظرم این بارون واقعا حسن ختام بجایی بود برای وداع اردیبهشت 
ماهی كه تو بغلش كلی عاشقی كردم!

درسته این اردی بهشت بی او سر شد، 
ولی نگذاشتم از دستم بره 
من در این اردیبهشت رویای خودمو ساختم و زندگی كردم.

اردیبهشت عزیزمو بدرقه كردم 
درحالیكه  
نگاهم هنوز از دیدنش سیر نشده بود 
وقتی میرفت چشمهام هنوز به تقویم خیره بود، 
تنم هنوز تمنای خنكای صبحگاهشُ داشت، 
و ذهنم حوالی یك بوسه شیرین طولانی پرسه میزد.

سلام عزیزم 
حس میكنم راستش روبراه نیستی 
نمیدونم دلیلش چیه 
شاید اصلا به من ربطی هم نداره بخوام بپرسم 
ولی از روی كنجكاوی رفتم پست های سال قبل، توی این ماه رو نگاه كردم 
چی دیدم!؟! 
دیدم اون وقتا هم از حال بدت نوشتی 
از خنده و شوخی و مستی های شبانه 
كه ته ش هیچی نداشته 
حالتو خوب نكرده بدترم كرده 
از رد پای من تو بیخوابی هات 
تو خلوت هات 
تو خیالبافی های اچ دی ت 
از كم حرفی هام 
از تنهاییات 
از دور شدنهام 
از بی حالی هات، بیقراری هات 
ولی حداقل ی كلاس ساز میرفتی 
دلم خوش بود جای دود تو سینه ت هوای ساز میره 
راستش بخوای دلم گرفت 
سر بغضمو باز كردی 
میشه ی سوال ازت بپرسم؟ 
كاری هست كه از دست من برمیومده و برای بهتر شدن اوضاعت نكرده باشم؟!! 
عمیق بهش فكر كن 
چون راستش من هرچقدر هم كه سعی میكنم ی فاصله ای رو از تو حفظ كنم كه مبادا تاثیری روی تو بزاره كه بعد پشیمون بشم 
بازم همه چی میچرخه به سمتی كه تو هستی 
خواهشأ عمیق به سوالم فكر كن. 
چیزی كه هستم و كردمُ بریز دور 
فقط ببین چیكار نكردم كه میتونم ،كه میتونستم و نكردم.  
این حال خراب تو مال دیروز و امروز نیست 
ولی كارایی كه داری میكنی چیزی نیست كه فرداهات هم بخواد فرقی با امروزت كنه 
سال بعد كامنتهای امروز میخونم 
بازم حسرت میخورم 
بازم خون گریه میكنم 
بازم میپرسم چرا. 
معلومه داری با خودت چیكار میكنی.!؟

میدونم كه دنیا خیلی بیرحمِ 
رو قلب هر دیوونه ای ی زخمِ  
ایكاش دست جدایی با مانبود 
حال ما رو اونی كه عاشق میفهمه


ی خاطره هایی هستن كه 
اصلأ ریشه شون وصله به غده اشك، 
همینكه در جعبه ذهنت باز میكنی و 
اون خاطره لوود میشه 
نفست بند میاد و 
انگار چراغ سبز چشمات برای باریدن روشن میشه

ی خاطره هایی هست 
كه اصلا دلشو نداری بری سمتشون، 
ولی انگار ی خودآزاری ریزی زیر پوستت میچرخه كه  
راضیت میكنه در صندوقچه های قدیمی رو باز كنی، 
دقیقا بری همون جای خاص دست بزاری.

ی خاطره هایی هست كه وصله به ی كدهای خاص، 
كدهایی كه ی زمانی بهشون تعهد خاصی داشتی. 
ممكنه واسه بقیه بطور مضحكی ساده و احمقانه باشه 
اما برای تو نه. 
همون چیزای احمقانه  
همه ی معناست واسه تو ، 
و كج فهمی بقیه  
میتونه در كسری از ثانیه خاكسترت كنه.

ی خاطره هایی هست 
كه خاطره نیست 
انقدر شفافِ كه خود زندگیِ.  
ی مخلوقِ كه 
تو با دستای خودت خلقش كردی 
بدون اینكه تلاش اضافه كنی واسه طنازی 
خود واقعیتُ نفس كشیدی 
سعی نكردی ادای آدم دیگه ای باشی.

بعضی وقتها انقدر سنگین میشم كه 
دلم میخواد این بدن تب دار ببرم پاشوره كنم.  
دلم ی بالش نو میخاد 
كه ذهنش خالی باشه از فكر و خیالهای من 
بعضی وقتا آرزو میكردم میشد این ذهنُ فنگ شویی كرد 
دلم برای فرانكم تنگ شده 


آخرین جستجو ها