بوی بهار كه به مشامم خورد
اردیبهشت ,كه ,تو ,خودمو ,ساعت ,عاشقی ,ولی نگذاشتم ,نگذاشتم از ,از دستم ,دستم بره ,شد، ولی
روزها رو رج میزدم اردیبهشت برسه،
من با تصور عطر بهارنارنج هاش مست میشدم
حتی با تجسم بارونهای شلاقیش دستامو باز میكردم
روحم به همه اون مكانها و خیابونهای خاطره انگیز پرواز میكرد.
تا بلاخره رسید
رسید تا من خودمو بندازم تو آغوشش،
نه فقط برای مرور خاطراتی كه روحمو جلا میداد
واسه خاطره ساختن
ساعت درست به وقت ساعت عاشقی قدیم بود كه
ی بارون دم اسبی رو سر خیابون می بارید.
بنظرم این بارون واقعا حسن ختام بجایی بود برای وداع اردیبهشت
ماهی كه تو بغلش كلی عاشقی كردم!
درسته این اردی بهشت بی او سر شد،
ولی نگذاشتم از دستم بره
من در این اردیبهشت رویای خودمو ساختم و زندگی كردم.
اردیبهشت عزیزمو بدرقه كردم
درحالیكه
نگاهم هنوز از دیدنش سیر نشده بود
وقتی میرفت چشمهام هنوز به تقویم خیره بود،
تنم هنوز تمنای خنكای صبحگاهشُ داشت،
و ذهنم حوالی یك بوسه شیرین طولانی پرسه میزد.
درباره این سایت